You Have Not The Required Plugin To Play This Blog's Music
by John Lennon

ImaginE

خبرگزاری آپدیت : ایمیل خود را وارد کنید

Powered by Bloglet

Tuesday, November 23, 2004

● اینها همه برای تو
فریاد کن مرا
نخوان!
تنها و تنها فریا د بزن
صدایت می تواند تمامی تنم را بلرزاند؟
در عمق چشمانت هیچ نمی بینم
هست و نمی بینم ؟ یا نبودنش را می بینم؟
بگو...
نمی توانی ! خوب می دانم
برای گفتن هر کلمه یک تکه از غرور است که زیر پا له می شود
و برای فریاد زدن ، شاید تمامی آن!
اما پای تو قدرت له کردن دارد؟
گفتم غرور؟
نه آن غروری که ممکن است له شده باشد زیر فشار حتی یک انگشت . از جایی دیگر سخن می گویم
می فهمی؟
-----------------------------------------------
لحظه ای در شبی دلم خواست نامم را فریاد بزنی
دلم خواست تنم را آنقدر محکم بفشاری که صدای خرد شدنش را در ورای آن فریاد بشنوم!
صدایت بلند است ، می دانم.
-----------------------------------------------
لحظه ای دیگر باز هم شبی،
صدای باران ،
دلم خواست آن لحظه تنها یک ناظر نباشم و تو نیز!
توهماتم را می بینی؟
در لحظه ای که شاید تنها یک المان تو را به یادم می آورد
و می روم....
-----------------------------------------------
روزمرگی ها مبدل به بازی شده اند
آدمها ، کارها ، گفتگوها ، نوشته ها ، جملات ، کلمات ، حرفها ، همه و همه و همه . تنها بازی.
با من به میدان بازی می آیی؟
بازی های کودکانه را نمی گویم
منظور بازیهایی است که پس از تمام شدن ، شادی بر جای نمی گذارند
زخم بر جای می گذارند ، زخم!
با من به میدان بازی می آیی؟
----------------------------------------------
اگر از تو بخواهم که نبینی،
اگر از تو بخواهم که نشنوی،
اگر از تو بخواهم که نگویی،
اگر از تو بخواهم که نبویی،
اگر از تو بخواهم که لمس نکنی،
چیز دیگری باقی می ماند برایت که بمانی؟
اگر از تو بخواهم که نمانی؟!
--------------------------------------------
و
تنها یک جمله در گوشم زنگ می زند:
دست بزن ... نترس ...
می بینی؟
این یک حس ِ ....

کدام حس بود که خواست نبودنش را ثابت کند؟
-------------------------------------------
من

Posted by rOoDvIk  @ 1:36 AM |  


Monday, November 15, 2004


تاریکی شب چشمام را می سوزونه ، روشن کن . نمی بینم ، روشن کن ، تو اوج کثافت هم که باشی ، می خوام ببینم . می خوام ببینم ، روشن کن ، توی تاریکی شک می کنم به کثافتها ، روشن کن ، تاریکی پرده می ذاره روی هست ها ، روشن کن ، این تاریکی با سیاهی تو ، برای من سنگینه ، روشن کن ، می خوام تو هم ببینی ، منو ، سیاهی ِ وجودمو ، روشن کن ، من هم تاریکم ، مثل شب ، مثل .... روشن کن ، تا کی نبینم ؟ تو تا کی نبینی ؟ روشن کن ، این خواهش نیست ، التماسه ، روشن کن ، نگذار صبر کنیم تا روشن بشه ، روشن کن ، بگذار خودمون روشن کنیم ، خودمون بخواهیم ببینیم ، بالاخره صبح می شه ، اونوقت؟

Posted by rOoDvIk  @ 2:08 PM |  


Saturday, November 06, 2004


می خواهم دیگر هیچ کس مرا صدا نزد ، دلم نمی خواهد نامم را از زبان هیچ کس بشنوم ، نه من حتی خانم هم نیستم ! عزیزم ِ کسی هم نمی خواهم باشم ، دخترک ؟ نه نیستم . دوست ؟ نه ، هی ؟ نه نه نه ! هیچ ! ، نمی خواهم بشنوم نامم را که از سر عادت تکرار و تکرار و تکرار می شود . دلم دیدن می خواهد ، می خواهم ببینم نامم را در عمق حنجره ات که می خواهد بگوید ، ولی نگو ، تنها بگذار من یک بیننده باشم ، باور کن می بینم ، و می فهمم که نامم را از سر عادت صدا می زنی یا نه ! دلم می خواهد ببینم که اگر دیگر اسمم را به زبان نیاوری ، نام من از حافظه ات پاک خواهد شد ؟ که اگر نخواهی بگوئی توان این را دارد که خودش را فریاد کند از عمق گلویت ؟ میخواهم ببینم ، این را که می توان دریغ نکرد ؟ نمی توان ؟ به نامم شک کرده ام ، به توانش ، به صبرش ، به بودنش ، به خواستنش ، به پاکی اش ، به نامم ، به اسمم یا هر آنچه که مرا با آن می خوانند



من

Posted by rOoDvIk  @ 5:14 PM |  


بالاي صفحه