دوباره نزدیک می شود ، تنها چند روز مانده ؛ ماه مهر ، آبان
و باز حالم رو به خراب شدن است
تنها خاطره ای از کودکی که هیچ گاه از یادم نرفت
که هیچ گاه بر زبان نیاوردمش تا تکرار نشود ، شاید برود و نماند
اما ماند .
اما هست .
اما من ......
پس از آن بود که خواستم هیچ چیز از گذشته در خاطرم باقی نماند و نماند
اما آن روزها ، همچنان با پررنگی و وضوح کامل جلوی چشمانم رژه می روند
و من تنها می نگرم و هیچ از دستم بر نمی آید .
در این روزها باز کودکی می شوم که پشت شیشه مغازه ها جعبه های خوشرنگ شکلاتها را بهانه می کند و هق هق گریه را سر می دهد .
به دنبال شعاری می گردم که بر لب بیاورم و مبارزه کنم . و جائی را جستجو می کنم که سنگرم باشد . برای جنگ لازم است . و سلاح !
تمامی این روزها به دنبال جمع آوری آلات لازم برای جنگ می گردم و وقتی همه چیز مهیا می شود ، وقت جنگ تمام شده !! همه چیز به حال عادی باز می گردد تا دوباره ای دیگر !
من ؟ مبارز ؟ نیستم ؟ شاید ؟ هستم ؟ اگر ؟ بخواهم ؟ و ؟ می خواهم ؟
و باز حالم رو به خراب شدن است
تنها خاطره ای از کودکی که هیچ گاه از یادم نرفت
که هیچ گاه بر زبان نیاوردمش تا تکرار نشود ، شاید برود و نماند
اما ماند .
اما هست .
اما من ......
پس از آن بود که خواستم هیچ چیز از گذشته در خاطرم باقی نماند و نماند
اما آن روزها ، همچنان با پررنگی و وضوح کامل جلوی چشمانم رژه می روند
و من تنها می نگرم و هیچ از دستم بر نمی آید .
در این روزها باز کودکی می شوم که پشت شیشه مغازه ها جعبه های خوشرنگ شکلاتها را بهانه می کند و هق هق گریه را سر می دهد .
به دنبال شعاری می گردم که بر لب بیاورم و مبارزه کنم . و جائی را جستجو می کنم که سنگرم باشد . برای جنگ لازم است . و سلاح !
تمامی این روزها به دنبال جمع آوری آلات لازم برای جنگ می گردم و وقتی همه چیز مهیا می شود ، وقت جنگ تمام شده !! همه چیز به حال عادی باز می گردد تا دوباره ای دیگر !
من ؟ مبارز ؟ نیستم ؟ شاید ؟ هستم ؟ اگر ؟ بخواهم ؟ و ؟ می خواهم ؟
من