You Have Not The Required Plugin To Play This Blog's Music
by John Lennon

ImaginE

خبرگزاری آپدیت : ایمیل خود را وارد کنید

Powered by Bloglet

Wednesday, December 01, 2004


" ولش کنی به سگ ماده هم بند می کنه " این جمله را نه با عصبانیت گفت نه با حسادت نه با بغض . کاملا ساده ، مثل اینکه خبری از وضع هوا می داد . اما در چشمانش به وضوح غم سالهای رفته را می شد دید . حسرت جوانی اش که مثل باد اما نه به همان نرمی ، گذشت . می شد دید که انگیزه ای برای ماندن و ادامه دادن ندارد ، هیچ انگیزه ای ؛ اما مانده است و ادامه می دهد . چرا ؟ می شد دید عشقی را که رها شده است . هزاران هزار درد دیگر هم بود که می شد دید . تنها اعتیادش در زندگی ، لیوان قهوه اش بود که به محض بیدار شدن در دستش بود و بعد ، سیگار . دیگر به هیچ چیز نه دلبستگی داشت و نه عادت . بلند شد و قهوه دیگری درست کرد . عصر بود . قهوه بی موقعش خبر از این می داد که آرام نیست . دلش می خواهد بیدار شود . چشمی بر هم بزند و ببیند که هر چه بوده خواب بوده و بازگردد به گذشته ، به جوانی از دست رفته . اما افسوس که قهوه هم نمی توانست کاری کند . " ولش کنی به سگ ماده هم بند می کنه ، خوب می شناسمس " و من وقتی این جمله را شنیدم ، خواستم بگویم " که شاید ... " اما نگفتم چون " شاید " کاری را از پیش نمی برد ، آنهم وقتی واقعیت جلویت رژه می رود . وقتی می بینی ، کتمان کردن سخت است . تنها نگاهش کردم . نگاهش سرد بود و خیره . زمانی می گفتند فلانی مرد است ، نه از نظر جنسی ، بلکه از نظر مرام و منش و .... . اما حالا حتی به مردها هم نمی توان گفت " مرد " حتی از همان نظر جنسی ! به دنبال مردی نمی توان گشت ، گوئی به دنبال نخود سیاه همه را زیر پا می گذاری ، بیهوده .
نمی دانم در آن زمانی که این کلمات اختراع شدند ، همه چیز چقدر خوب بود ؟ بدی کم بود ؟ کثافتی وجود نداشت ؟ زیرا برخی حسها را هیچ کلمه ای نمی تواند بگوید و برساند . کمند . دیگر دلم نمی خواهد بنویسم ، کلمات کمند .


من

Posted by rOoDvIk  @ 10:33 PM |  


بالاي صفحه